علی کوچولوی ماعلی کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تنها بهانه برای بودنم

5 ماه گذشت

سلام  پسملی خودم بعد از 36 روز بالاخره برگشتیم خونه حالا دیگه شما وارد 6 ماه شدی  و من باید 5 ماهگیت رو هم بهت تبریک بگم قشنگی من ، پسرم ماشاالله بزرگ شدی و کارهای جدید زیادی رو انجام میدی برای من شیرین تر از هرچیزی اینه که انقدر خوب منو میشناسی و هر جا که هستی چشمت دنبالم میگرده قربون اون چشمای سیاهت بشم شما توی 5 ماهگی اولین و بزرگترین تجربه عمرت رو داشتی و اون پرواز با هواپیما بود میتونم به جرات بگم این تجربه واقعا برات خیلی عجیب بود مثل همیشه پسر خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی مخصوصا که جا تنگ بود و صندلی ها تو دل هم . اما شما کنجکاوانه اطراف رو نگاه میکردی و همش دنبال صدای دینگ دینگ بالای سرمون&nb...
6 بهمن 1392

36 روز گذشت...

سلام نفسی تو این یک ماه و اندی که اینجا بودی انقدر سرمونو گرم کرده بودی که وقت نمیکردم بیام به وبلاگت سر بزنمو خاطره های شیرین این چند روزو بنویسم اما خوب مامان خوبت این زحمتو کشیده و این کارو انجام داده اما میخوام بنویسم از امروز... امروز عصر که رفتی... خودشم با هواپیما رفتی.آخ جووون اولین پرواز علی آقا(مامانش زودی عکساشو بذاااار ) اما بگم از خونه،خونه که سوتو کور شده.خونه که با صدای خنده های تو و پشت سرش خنده های ما پر میشد.خونه که... خدایا این فاصله هارو بردار علی جونی ایشالا که زودی همو ببینیم.تو همین چند ساعت دلم برات خیلی تنگ شده. دعا کن عزیزم،دعا کن هرچه زودتر این فاصله از بی...
3 بهمن 1392

پیش به سوی خانه

علی قشنگم سلام این اخرین پستیه که از خونه پدری واست میزارم امروز عصر اگه خدا بخواد پرواز داریم به سوی خونه خودمون دلم بدجور گرفته. خوب آخه این چند وقت بدجور بهم عادت کردیم و حالا نمیدونم چطوری میخوایم این دوری رو تحمل کنیم. بابا یوسف اونجا ذوق زده است از دیدن و در آغوش کشیدن پسرش و مامانی اینجا غمگین و غصه داره از جدایی علی جونش و من این وسط............... خدا به هممون صبر بده دوست جونا دعا کنید سلامت برسیم خونمون اینم چند تا عکس از این روزهای علی تقدیم به خاله جون ها این پت و مت رو خاله فاطی واسه علی اورده بود.  یادش بخیر اون روزی که اینارو داد علی خودش خیلی کوچیک بود و کنار این عروسکا ریزه میزه بود...
3 بهمن 1392
1